ادبیات ایران در دهه قبل و دهه ای که اکنون دو سال از آن می گذرد، به سوی ادبیاتی بی چالش پیش می رود و کوشش بسیاری از نویسندگان و شاعران جوان، این بوده که در درون جنبشی باشد که، برخلاف دهه های گذشته، رو به بازی های زبانی دارد و «بی معنایی» یا «معناگریزی» صفت بارز آن است. برای درک این روند باید اشاره ای به پای گیری ادبیات معاصر کرد. در این اشاره شاید مقایسه ای با برخی کشورها، که اکنون دوره پر رونقی را می گذرانند، خالی از فایده نباشد.
ادبیات معاصر ایران از همان آغاز، یعنی از پیدایش تا پیروزی نهضت مشروطه و پس از آن، همواره چشم به وقایع بیرونی داشته است. نویسندگان در اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی، نگاه امیدوارانه ای به جنبش سوسیال دمکراسی قفقاز و سوسیالیسم اجتماعی روسی داشتند. حتی برخی از آنان، مانند عبدالرحیم طالبوف و زین العابدین مراغه ای، یا در آن جا بالیدند و به بلوغ رسیدند و یا پس از بلوغ به آن جا مهاجرت کردند. در دهه ۱۳۲۰ شمسی (۱۹۴۵ میلادی)، بر اثر آشکار شدن خوی درنده فاشیسم و پیروزی نظامی شوروی، نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از ممالک گرایش به چپ شدت گرفت، تا آن جا که عدم تمایل به چپ، گونه ای همکاری با نیروهای فاشیسم و هواداران آن تلقی می شد. ظهور احزاب سیاسی متمایل به سوسیالیسم پس از سقوط پهلوی اول، در ایران این امر را جلوه بیش تر داد، تا آن جا که غالب نویسندگان به این سو کشیده شدند.
پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲و تثبیت حکومت پهلوی دوم، اندیشه های سوسیال دموکراسی وسوسیالیستی، که روس ها منادی آن بودند، حدود یک دهه در محاق ماند. در دهه ۱۳۳۰ نویسندگان آمریکایی و غرب اروپا بیشتر مطرح شدند. چیزی که علاوه بر کنار گذاشتن نویسندگان چپ بیگانه این امر را تقویت کرد، سرخوردگی نویسندگان از عملکرد نیروهای طرفدار سوسیالیسم در برابر کودتابود. نویسندگان ما در این دهه به نویسندگانی مانند «ارنست همینگوی»، «ویلیام فاکز» و «آندره ژید» تمایل داشتند. در اوایل دهه چهل با رونق اگزیستانسیالیسم در فرانسه،آمریکا و دیگر کشورهای اروپایی، نویسندگانی چون «ژان پل سارتر»، «آلبر کامو»، «اوژن یونسکو» و «ساموئل بکت»، هواداران فراوانی در ایران یافتند. این هواداری و رونق تا پیروزی انقلاب در ۱۳۵۷ ادامه داشت.
انقلاب اسلامی و پس از آن هشت سال نبرد در میادین جنگ بر ادبیات ایران تأثیر جدی داشت، تا آن جا که غالب تمایلات ادبی پیشین را بی رنگ کرد. در کنار این عامل باید فروپاشی کمونیسم را به عنوان یک آرمان در نظر داشت.
در دهه ۱۳۶۰ حرکتی شکل گرفت که برخی آن را حاصل کوشش نویسندگانی می دانند که سردمدارانش خود را نسل سوم و من آن را «نسل چهارم» می نامم. این نویسندگان عمدتاً جوانان قبل از انقلاب بودند که تجربه انقلاب و جنگ را پشت سر گذاشته بودند و اکنون عمیق تر به مسائل نگاه می کردند. نگاه آنان، هر چند ممکن است در سبک متأثر از نویسندگان اروپایی و آمریکایی باشد، بومی تر است و چالشی که آنان بازندگی و فرهنگ خود دارند، سرچشمه ای درونی دارد. اینان که اکنون در میان سالی اند، دل مشعولی هایی دارند که حاصل تجربیات تلخ و شیرین دو دهه گذشته در سطح ملی و بین المللی است.
این نسل در دهه ۱۹۹۰ میلادی، با شکستی آرمانی در سطح بین المللی روبه رو شد. فروپاشی مکتبی که نه تنها نویسندگان ایرانی، بلکه بسیاری از نویسندگان در گوشه و کنار جهان زیر چترش بودند، دوگونه برخورد را باعث شد: نویسندگانی که در سن کهولت یا در مرز آن بودند، غالباً سکوت کردند وحرکت فعلی را هر چند تأسف آور، اما تغییر ناپذیر می دانستند. این گروه در سن و سالی بودند که توان جسمی و روحی برای قدم گذاشتن در راه تازه نداشتند. نویسندگان جوان اما در آغاز راه بودند. اینان ناگهان با گذار هولناکی روبه رو شده بودند. شمار زیادی از اینان، لااقل در کشور ما به خود آمدند. چیستی و کیستی خود را کاویدند. هر چند توان های ذهنی در این کاویدن، همیشه یکسان و مطلوب نبوده است، اما نوید آینده ای را می دهد که ما به ادبیاتی برسیم که مهر و نشان خودمان را دشته باشد.
از جوانانی که پس از اینان در اواسط دهه ۷۰ و اوایل دهه هشتاد به چاپ آثارشان دست یازیدند، شمار زیادی به جنبشی تمایل دارند که به «پست مدرنیسم» موسوم است. این روند، دو نقیصه عمده دارد:
۱.عدم درک این نویسندگان از مفهوم پست مدرنیسم. آگاهی آنان، از حد مطالعه چند مقاله یا یک کتاب، آن هم با ترجمه مغلوط فراتر نمی رود. آنان نه شناختی از اصول پست مدرنیسم دارند و نه نمونه های برجسته آثار ادبی این جنبش را می شناسند.
۲. تضاد اجتماعی و فرهنگی جامعه ای که در آن برآمده اند، با فرهنگ پست مدرنیسم. باید یادآور شد که این روند، حد نهایی دور افتادن از نگرش به خود به عنوان نویسنده ایرانی در شرایط کنونی است. در این جا لازم می دانم مقایسه ای کنم با ادبیات آمریکایی لاتین که امروزه رونق جهانگیر دارد. جا دارد سخنی را از یکی از برجسته ترین نمایندگان این ادبیات نقل کنم تا این مقایسه آشکارتر شود. اوکتایو پاز، نویسنده و شاعر مکزیک و برنده جایزه نوبل می گوید: در قرن نوزدهم و اوایل بیستم، ما مصرف کننده ادبیاتی بودیم که در اسپانیا خلق می شد و به آمریکای لاتین می آمد. زوال استعمار اسپانیا در اواخر قرن نوزدهم و استقلال کشورها ما را هوشیار کرد و این سؤال را مطرح کرد که ما کیستیم. در اوایل دهه ۱۹۲۰ نویسندگانی مانند «خورخه لوئیس بورخس» و دیگران، جنبش ادبیات آمریکای لاتین را بنیان گذاشتند. اما چیزی که ما را نجات داد، جنگ داخلی اسپانیا بود که در ۱۹۳۹ با شکست آزادی خواهان و غلبه فاشیسم به پایان رسید. این مصادف بود با شروع جنگ دوم جهانی و باعث شد که خلق ادبی در اسپانیا با وقفه روبه رو شود. این دو رویداد بزرگ، راهی را پیش پای ما باز کرد. ما حالا باید خودمان خلق می کردیم. ما به خودمان آمدیم. خودمان از خودمان نوشتیم. هر چند نویسندگی را از دیگران آموخته بودیم (نقل به معنی).
این سخن پاز عکس روندی است که اکنون در ایران می گذرد. ما منتظریم کتابی از «ایتالوکالوینو» ترجمه شود تا تقلید از آن را شروع کنیم. تا کتابی از «ریموندکارور» و ترجمه می شود، ناگهان داستان هایی به سیاق آن به چاپ می رسد.
باید گفت تا نویسنده ایرانی به خود نیاید و به عنوان یک ایرانی در آغاز هزاره سوم با خود و فرهنگ خود چالش نداشته باشد، راه به جایی نمی برد. راه نویسندگان آمریکایی در خودکاوی، راه ماست و این امر را این نگره اصولی تأیید می کند که نویسندگان مطرح جهانی در دهه اول، بومی بوده اند و پس از آن جهانی شده اند؛ آن هم به دلیل بومی بودن شان. روسی تر از «چخوف» پیدا نمی کنیم؛ ایرلندی تر از «جویس»؛ انگلیس تر از «استرن»؛ فرانسوی تر از «دیدرو»؛ آلمانی تر از «گوته» و اسپانیایی تر از «سروانتس».
در پایان، وضعیت دو گروه، برای آینده، در خور توجه است: الف: نسل سوم ب: جوانانی که به سبک های جدید پست مدرنیستی روی آورده اند. به نظر می رسد که دستگاه های دولتی و مدنی و بنیادهای فرهنگی که اساسنامه و هدفشان کوشش در این زمینه است، این گروه را به خود وانهاده اند و مسأله را یا درک نکرده اند ویا از کنار آن با بی اعتنایی می گذرند؛ مثلاً نهادی مانند فرهنگستان، گویا وظیفه ای جز وضع لغت جدید برای خود نمی داند، در حالی که این نهاد و نهادهای مشابه می توانستند با طرح مسأله و ترغیب نویسندگان به بحث و جدل های پایه ای در شکل دادن این نویسندگان به سمت و سوی درست، به وظیفه تاریخی خود را عمل کند.
درک سمت وسوی درست، جز با همنشینی و گفت وگو با نویسندگانی، که گاه تجربیاتی همسان را از سرگذرانده اند، میسر نمی شود. از این رو کنفرانس های واقعی ونه صوری منطقه ای و جهانی و گشایش مسیری برای گفت و گوی نویسندگان ایرانی با همکاران منطقه ای و جهانی شان، می تواند به تبادل تجربیات یاری رساند.
ما جزیره منفرد نیستیم و آن چیز پیش رو داریم همسان و هم شکل است. پس تا به تفکر لااقل منطقه ای نرسیم، به آینده مطلوب نخواهیم رسید. این مسیر زمانی کامل خواهد شد که تعامل دائمی بین نویسندگان ایرانی از یک سو و نویسندگان جهان سوم و کشورهای پیشرفته برقرار باشد. تا زمانی که صدای دیگران نشنویم و صدای ما را نشنوند، را ه به جایی نخواهیم برد.
salam khobi?ajab webloge bahali dari
be manam sar bezan
rasti age tabadole link mikoni mano ba onvane shahre sargami va download (be farsi) link kon badesh linketo befrest baram
montazeretam