مهدی اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث 

 

 

در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغازبه کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت .اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد در سال 1329 ازدواج کرد در سال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد پس از آزادی از زندان در 1336 به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد .در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو وتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه های

  تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد

 در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد درسال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل برای نخستین بار به خارج رفت وسرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در شهریور ماه جان سپرد وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خک سپرده شد از او 4 فرزند به یادگار مانده است .

 

از آثار وی می توان به : ((ارغون)) ، ((زمستان)) ، ((آخر شاهنامه)) ، ((دوزخ اما سرد)) ، ((بهترین امید)) ، ((پاییز در زندان)) ، ((منظومه آشکار)) و ((از این روستا)) اشاره کرد .

دیوان اشعار :

 

 شب از شبهای پاییزی ست 
 از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور 

 ملول و سخته دل گریان و طولانی

شبی که در گمانم من که ایا بر شبم گرید ، چنین همدرد 

 و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی

من این می گویم و دنباله دارد شب

خموش و مهربان با من

به کردارپرستاری سیه پوش پیشاپیش،دل برکنده ازبیمار 

 نشسته در کنارم ، اشک بارد شب

من اینها گویم و دنباله دارد شب

شهریار

شهریار 

 

استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار) در سال ۱۲۸۵ هجری شمس در سال ۱۲۸۵هجری شمسی در روستای خشکاب در بخش قره چمن آذربایجان متولد شد. پدرش حاجی میرآقا خشکنابی و از وکلای مبرز و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوش نویسان دوره خود و با اینان و کریم الطبع بود.او در اوایل شاعری بهجت تخلص میکرد و بعداْ دوباره با فال حافظ تخلص خواست که دوبیت شاهد از دیوان آمد و خواجه تخلص او را شهریار تعیین کرد. او تحصیلات خود را در مدرسه متحده و فیوضات و متوسطه تبریز و دارالفنون تهران گذراند و تا کلاس آخر مدرسه طب تحصیل کرد و به مدارج بالایی دست یافت ولی در سالها آخر تحصیل این رشته دست تقدیر او را به دام عشقی نافرجام گرفتار ساخت و این ناکامی موهبتی بود الهی؛ که در آتش درون وسوز و التهاب شاعر را شعله ور ساخت و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژه ای کشانید تا جایی که از بند علائق رست و در سلک صاحبدلان درآمد و سروده هایش رنگ و بوی دیگر یافت و شاعر در آغازین دوران جوانی به وجهی نیک از عهد این آزمون درد و رنج برآمد و برپایه هنری اش به سرحد کمال معنوی رسید. غالب غزلهای سوزناک او که به دائقه عموم خوش آیند است. این عشق مجاز است که در قصیده زفاف شاعر که شب عروسی معشوقه هم هست؛ با یک قوس صعودی اوج گرفته؛ به عشق عرفانی و الهی تبدیل میشود. ولی به قول خودش این عشق مجاز به حالت سکرات بوده و حسن طبیعت هم مدتها به همان صورت اولی برای او تجلی کرده و شهریار هم بازبان اولی با او صحبت کرده است.
اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده میشود و هر نوع تفسیر و تعبیری که در آن اشعار بشود به افسانه زندگی او نزدیک است. عشقهای عارفانه شهریار را میتوان در خلال غزلهای انتظار؛ جمع وتفریق؛ وحشی شکار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ ونای شبان و اشک مریم: دو مرغ بهشتی....... و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد. محرومیت وناکامیهای شهریار در غزلهای گوهرفروش: ناکامیها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوی شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل: حیدربابا: مومیای و افسانه شب به نظر میرسد.
استاد شهریار سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانه پربار و افتخار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلی پیوست و پیکرش در مقبره الشعرای تبریز که مدفن بسیاری از شعرا و هنرمندان آن دیار است به خاک سپرده شد.

 

دیوان اشعار :

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

                 که بما سوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه سایه علی بین

                 به علی شناختم من بخدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

               چوعلی گرفته باشی سرچشمه ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بیاری ارنه دوزخ

                به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن

                که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

ملک الشعرای بهار

 

وی به تاریخ هجدهم آذرماه سال 1265 در مشهد دیده به جهان گشود. او که فرزندمیرزامحمدکاظممتخلص به صبوری ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود، ادبیات را نزد پدرآموخت و سپس به فراگیری ادبیات عرب از محضر استاد ادیب نیشابوری همت گماشت. در هجده سالگی بعد از فوت پدر به فرمان مظفرالدین شاه قاجار ملک الشعرای آستان قدس رضوی شد. در دوران جوانی برای برچیدن رژیم دیکتاتوری با سایر آزادیخواهان نهضت مشروطه همراه شد و اشعاری در این زمینه سرود که در تهران و مشهد منتشر شد و با استقبال مشروطه خواهان رو به رو گشت.

محمدتقی بهار در دوره‌های سوم، چهارم، پنجم، ششم و پانزدهم به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد. در مجلس چهارم، همگام با سید حسن مدرس به اکثریت مجلس پیوست و در مجلس پنجم در شمار اقلیتی بود که مدرس رهبری آن را به عهده داشت. در مبارزات عمده سیاسی از جمله مخالفت با جمهوری و استیضاح رضاخان رئیس الوزرا با مدرس همکاری مستقیم داشت.

بهار دارای تألیفات بسیاری است که می‌توان به تاریخ احزاب سیاسی و سبک شناسی درباره تحول نثر فارسی اشاره نمود. وی همچنین در تألیف و نگارش کتب دبیرستانی نیز مشارکت داشت. او در اواخر عمر ریاست جمعیت ایرانی هواداران صلح در تهران را نیز به عهده داشت.

سالشمار زندگی استاد ملک الشعرای بهار:

1265- تولد در 18 آذر ماه در محله سرشور شهر مشهد .

1270- شروع به تحصیل در مکتبخانه زنانه. ( معلمه او زن عمویش بود )

1271- شروع به تحصیل در مکتبخانه مردانه . ( معلم او ملا حیدر بود )
- تحصیل دروس مقدمات زبان عربی در مکتبخانه ملا محسن در پایان همان سال .

1274- عزیمت و سفر به عتبات عالیات بهمراه خانواده .

1275- آغاز سرودن شعر در سن 10 سالگی .

1276- بازگشت به مشهد و شروع به تحصیل دروس نحو عربی در مکتبخانه شیخ موسی .

1282- فوت پدرش ملک الشعراء صبوری بر اثر ابتلا به بیماری وبا .
- رسیدن به مقام ملک الشعرایی در سن 18 سالگی پس از فوت پدر به فرمان مظفرالدین شاه .

1289- تاسیس حزب دمکرات در خراسان و عضویت در کمیته مرکزی آن .

1284- سرودن مستزاد معروف خود با مطلع زیر :
" با شَه ایران سخن گفتن خطاست  "
" کار ایران با خداست "
- چاپ اشعار سیاسی در روزنامه خراسان بدون امضاء یا با امضاء " م – ب " .

1285- کسب شهرت بواسطه چاپ اشعار سیاسی در روزنامه طوس به مدیریت میرزا هاشم خان قزوینی.

1286- سرودن مثنوی " اندرز به شاه " خطاب به محمد علی شاه با مطلع :
" پادشاه ها چشم خرد باز کن "
" فکر سرانجام ز آغاز کن "

1288- ملاقات با حیدر عموخان عمو اغلو بواسطه راه اندازی حزب دمکرات خراسان .
- انتشار نخستین شماره روزنامه نوبهار بعنوان ارگان رسمی حزب دمکرات خراسان در 21 مهرماه .
- عضویت در کمیته ایالتی حزب دمکرات خراسان .
- ایراد سخنرانی در مسجد گوهر شاد و در اولین جلسه حزب دمکرات و ایجاد وحشت در کینیا زدابیژا ( جنرال کنسول دولت تزاری ) .
- شروع مجدد به چاپ مقالات تند سیاسی در روزنامه مخفی خراسان با مدیریت سید حسن اردبیلی .

1289- سرودن و انتشار قصیده ی معروف خطاب به وزیر امور خارجه انگلیس ( سر ادوارد گری )با عنوان " سوی لندن گذر ای پیک نسیم سحری " .

1290- توقیف روزنامه نوبهار به دستور وثوق الدوله،وزیر خارجه وقت.
- سرودن قصیده با عنوان " بوی خون ای باد از طوس سوی یثرب بر " بواسطه بمب باران حرم مطهر رضوی و مسجد گوهرشاد توسط نیروهای روس .
- انتشار روزنامه تازه بهار در آذر ماه .
- توقف روزنامه تازه بهار پس از 9 شماره به دستور جنرال کنسول دولت تزاری .
- تبعید بهمراه 9 نفر از اعضاء کمیته حزب دمکرات به تهران به دستور جنرال کنسول دولت تزاری .
- ملاقات مجدد با حیدرخان عمو اوغلو و دوستش ابوالفتح در مسیر تبعید به تهران ( سبزوار – شاهرود ) و فراهم نمودن تمهیدات لازم برای خروج این دو نفر از مرز ایران .

1292- انتشار دوره دوم روزنامه نوبهار در مشهد پس از رفع توقیف .

1293- انتخاب بعنوان نماینده مردم درگز،سرخس و کلات در مجلس سوم شورای ملی .
- انتشار دوره سوم روزنامه نوبهار در تهران .

1294- نگارش بخشی از تاریخ سیاسی افغانستان و چاپ در روزنامه نوبهار .
- تبعید شش ماهه به بجنورد بدستور سپهدار اعظم محمد ولی خان.
- توقیف مجدد روزنامه نوبهار در آبانماه .
- واژگونی درشکه و شکستگی دست در قضیه مهاجرت به قم .
- بازگشت به تهران و تاسیس انجمن دانشکده تهران .

1296- انتشار سال ششم نوبهار در تهران .
- توقیف مجدد روزنامه نوبهار در یازدهم مرداد ماه .
- انتشار روزنامه زبان آزاد در چهاردهم مرداد ماه .
- لغو توقیف بدستور احمد شاه و انتشار مجدد روزنامه نو بهار .
- نگارش و چاپ تاریخچه 5/3 سال جنگ و بخشی از تاریخ قاجاریه در روزنامه نوبهار .

1297- انتشار نخستین شماره مجله دانشکده تهران .
- سرودن قصیده معروف " بث الشکوی " بمناسبت توقیف روزنامه نوبهار .
- نگارش رمان " نیرنگ سیاه یا کنیزان سفید " و چاپ آن در روزنامه ایران به مدیریت برادرش دکتر محمد ملکزاده .

1298- اسفند ماه، انتشار نخستین شماره روزنامه یومیه نیمه رسمی ایران و ادامه انتشار تا اسفند ماه 1299 .

1299- تحت نظر بودن سه ماهه در شمیرانات بدستور سید ضیاء الدین، رئیس دولت کودتا .

1300- حضور در کلاسهای آموزش زبان پهلوی نزد دانشمند آلمانی، هرتسفلد .
- انتخاب بعنوان نماینده مردم بجنورد در مجلس چهارم شورای ملی .

1301- سرودن قصیده معروف " دماوند و سکوت شب " .
- دوم مهر ماه، انتشار هفته نامه نوبهار در تهران .
- نگارش تاریخچه اکثریت در مجلس چهارم و چاپ در هفته نامه نوبهار .

1302- انتخاب به عنوان نماینده مردم ترشیز ( کاشمر ) در مجلس پنجم شورای ملی .
- سرودن قسمتی از سرگذشت و زندگینامه خود به نظم .
- سرودن مثنوی با عنوان " جمهوری نامه " و چاپ در روزنامه قرن بیستم .

1303- ترور واعظ قزوینی بجای وی به دلیل شباهت ظاهری و اشتباه ضاربین جلوی درب مجلس، بواسطه ایراد سخنرانی تند علیه حکومت .
- سرودن قصیده با عنوان " یک شب شوم " بواسطه ترور واعظ قزوینی، مدیر روزنامه رعد قزوین .

1305- انتخاب بعنوان نماینده مردم تهران در مجلس ششم شورای ملی .

1306- سرودن قصیده معروف " فتح دهلی " .

1307- شروع به تدریس در دارالمعلمین تهران .

- کناره گیری از فعالیتهای سیاسی .

1308- حبس و زندانی شدن بمدت یکسال در زندان انفرادی .

1309- آزادی از زندان و سرودن مثنوی مستزاد خود خطاب به صادق سرمد .

1311- نگارش واتمام طبع دیوان اشعارش و جلوگیری از ادامه چاپ پس از چاپ 208 صفحه از آن توسط حکومت وقت .
- رفتن به زندان در روز 29 اسفند بمدت 5 ماه و سرودن شعر زیبای " شباهنگ " و قصیده " هفت شین " .

1312- آزادی از زندان و تبعید به اصفهان .
- ترجمه اندرزهای " آذرباد ماراسپندان " از زبان پهلوی و به نظم در آوردن آن .
- سرودن قصیده معروف " امشو در بهشت خدا وایه پندری " به لهجه مشهدی .
- در اوایل سال، شروع به سرودن " کارنامه زندان " در زندان .
- ترجمه شاهنامه گشتاسب یا یادگار زریران از زبان پهلوی به فارسی .
- تحریر شرح احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه .
- عقد قرارداد تصحیح تاریخ بلعمی با وزارت فرهنگ وقت .

1313- اتمام کارنامه زندان پس از آزادی و تبعید به اصفهان .
- عزیمت به تهران با وساطت محمد علی فروغی و علی اصغر حکمت برای حضور در جشن هزاره فردوسی .
- سرودن قصیده " آمال شاعر " پس از بازگشت از اصفهان .
- برگردان شعر انگلیسی " درینک واتر " به شعر فارسی در جشن هزاره فردوسی .
- سرودن قصیده های " آفرین فردوسی " و " کل الصید فی جوف الفرا " در جشن هزاره فردوسی .
- اشتغال مجدد به تدریس ادبیات در دانشسرای عالی .
- تالیف زندگینامه مانی .

1315- فروردین ماه انجام سفر کوتاه به شهرهای شمالی و سرودن قصیده زیبا با نام " سپید رود " .

1316- افتتاح دوره دکترای ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و عهده داری تدریس برخی از دروس .

1318- تصحیح کتاب مجمل التواریخ والقصص .
- سرودن قصیده با نام " دیروز و امروز " .

1321- اسفند ماه، انتشار مجدد روزنامه نوبهار در تهران .
- انتشار مقاله معروف با عنوان " از آنطرف راه نیست " و چاپ در روزنامه نوبهار یومیه .
- تالیف و انتشار جلد اول و دوم کتاب سبک شناسی ( تاریخ تطور نثر فارسی ) .

1322- نگارش و چاپ شرح حال زندگی سید حسن مدرس در روزنامه نوبهار .
- پذیرفتن ریاست کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بمدت 4 سال .
- نگارش و چاپ رساله ای با عنوان " در آرزوی مساوات " در روزنامه نوبهار .

1321- شروع به تالیف جلد اول کتاب " تاریخ احزاب سیاسی یا انقراض قاجاریه " تا سال 1322 .

1323- چاپ و انتشار جلد اول کتاب " تاریخ احزاب سیاسی " .

1324- عهده داری وزارت فرهنگ در دولت احمد قوام ( قوام السلطنه ) .
- مسافرت به باکو برای حضور در جشن 25 سالگی تشکیل حکومت آذربایحان شوروی .
- سرودن قصیده معروف " هدیه باکو " بعنوان ره آورد سفر به آذربایجان .
- تصحیح بخشی از کتاب جوامع الحکایات و لوامع الروایات عوفی به سفارش وزارت فرهنگ وقت .
- نگارش شرح زندگی لنین و چاپ آن در مجله پیام نو در بهمن ماه .
- عهده داری ریاست نخستین کنگره نویسندگان ایران .

1325- همکاری با احمد قوام در تاسیس حزب دموکرات تیران .
- کناگیری و استعفا از وزارت فرهنگ .

1326- چاپ و انتشار جلد سوم سبک شناسی یا تطور نثر فارسی .
- انتخاب به نمایندگی مردم تهران در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی .
- عزیمت به سوئیس برای درمان بیماری سل .

1328- بازگشت از سفر درمانی در اردیبهشت ماه .
- سرودن قصیده معروف " یک صفحه از تاریخ " .

1329- تشکیل جمعیت ایرانی هواداران صلح در تهران .
- عدم پذیرش دعوت دولت پاکستان برای سفر به آن کشور بعلت بیماری .
- حضور در سفارت پاکستان برای عهده داری ریاست مجلس یادبود محمد اقبال لاهوری و ایراد سخنرانی درباره اقبال .
- عقد قرارداد با وزارت فرهنگ برای تالیف کتاب سبک شناسی شعر فارسی و عدم اتمام بدلیل بیماری .
- سرودن آخرین اثر خود یعنی قصیده " جغد جنگ " .

- فرستادن پیامی به جوانان ایران در 29 اسفند ماه .

1330- فوت در اول اردیبهشت ماه، ساعت 8 صبح در سن 65 سالگی، واقع در خانه خود در خیابان ملک الشعرا بهار، خیابان تخت جمشید .
- تشییع جنازه در بعد از ظهر روز دوم اردیبهشت ماه از مسجد سپهسالار تا چهار راه مخبرالدوله و دفن پیکرش در باغ آرامگاه ظهیرالدوله واقع در شمیران .

تالیفات:

-چهار خطابه
-یادگار زریران
-احوال فردوسی
-زندگانی مانی
-دستور پنج استاد
-شعر در ایران
-تاریخ تطور شعر فارسی
-دیوان اشعار
-سبک شناسی
-تاریخ مختصر احزاب سیاسی
-نیرنگ سیاه یا کنیزان سفید (رمان)
-تربیت نا اهل (نمایشنامه)

پروین اعتصامی

 پروین اعتصامی


رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند و سخندان خود که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود، به رشد پرداخت.

در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد.

او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند.

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود."

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند.

پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت.

این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد.

پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.

بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت در حالی که بعد از آن سالها می توانست عالی ترین پدیده های ذوقی و فکری انسانی را به ادبیات پارسی ارمغان نماید. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.

در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند.

در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستانسرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد.
پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب چروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آنکس که در این محنت گاه

خاطری را سبب تسکین است


دیوان اشعار :


کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز
بجرئت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری
نمودش بسکه دور آن راه نزدیک
شدش گیتی به پیش چشم تاریک
ز وحشت سست شد بر جای ناگاه
ز رنج خستگی درماند در راه
گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد
گه از تشویش سر در زیر پر کرد
نه فکرش با قضا دمساز گشتن
نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن
نه گفتی کان حوادث را چه نامست
نه راه لانه دانستی کدامست
نه چون هر شب حدیث آب و دانی
نه از خواب خوشی نام و نشانی
فتاد از پای و کرد از عجز فریاد
ز شاخی مادرش آواز در داد
کزینسان است رسم خودپسندی
چنین افتند مستان از بلندی
بدن خردی نیاید از تو کاری
به پشت عقل باید بردباری
ترا پرواز بس زودست و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار
بیاموزندت این جرئت مه و سال
همت نیرو فزایند، هم پر و بال
هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است
هنوز از چرخ، بیم دستبرد است
هنوزت نیست پای برزن و بام
هنوزت نوبت خواب است و آرام
هنوزت انده بند و قفس نیست
بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست
نگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی
ترا توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت
بباید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس، فکر بر پای ایستادن
پریدن بی پر تدبیر، مستی است
جهان را گه بلندی، گاه پستی است

وحشی وفقی

 

 

 

 

کمال الدین وحشی بافقی در سال 939 در ه.ق در بافق که آبادی بزرگیست میان یزد و کرمان چشم به جهان گشود . آشنایی او با شعر و شاعری توسط برادرش صورت گرفت . در اشعار زیبای وحشی کلمات عربی دیده نمی شود و او بجای بکار بردن کلمات عربی ازکلمات زیبا و رسای پارسی استفاده کرده است که بر دل می نشیند . درباره ی وفات وحشی نظرهای متفاوتی وجود دارد ، عده ای نوشته اند وی بر اساس میخوارگی مرد و بعضی می گویند که وی بدست معشوق بی مروت خود کشته شد وحشی پس از 52 سال زندگی پر سوز و ساز دیده از جهان فرو بست مزار وی بر اثر سوانح و حوادث مختلف خراب شد ولی احمد شاه قاجار بنایی به یاد او در محله ی دیگر که مقبره وحشی نام دارد ساخت . دیوان اشعار :

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم

              آهسته ز فرقت تو فریاد کنم

وقت است که دست از دهنم بردارم

        از دست غمت هزار بی داد کنم

                      ***

فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد

              با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد

اینها که من از جفای هجران دیدم  

              یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد

سهراب سپهری

 

 

 

سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهرستان کاشان متولد شدپس از پایان تحصیلات دوره ی ابتدایی و متوسطه به دانشسرایمقدماتی رفت و در خرداد ماه 1324 دوره دو ساله این دانشسرا  را

به پایان رساند و درسال1325 به استخدام اداره ی آموزش و پرورشکاشان در آمد و در این سال نخستین سال شعرش بنام ((بیمار)) درماهنامه ی جهان نو منتشر شد .در سال 1327 از آموزش و پرورش استعفاء داد و در امتحانات ششم ادبی شرکت و دیپلم ادبی گرفت .اولین کتاب شعر سپهری با نام مرگ رنگ در سال 1330 منتشر شد و دومین کتاب او بنام ((زندگی خوابها)) در سال 1331 منتشر و همچنین سومین و چهارمین اثر او به ترتیب  در سال 1340 و1340 چاپ ومنتشرشد که بترتیب((آواز آفتاب)) و((شرق اندوه)) نام داشتند .او بعد از چهار سال پنجمین اثر خود را بنام ((منظومه صدای پای آب))منتشر و چاپ نمود .او باز در سال های 1345 و1346 کتاب هاییچاپ نمود که بترتیب ((مسافر)) و ((حجم سبز)) نام دارند که ششمین و هفتمین کتاب و اثر او محثوب می شوند .سال 1358، آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خونبرای سهراب بود وی دیماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر می کند و اسفندماه به ایران باز میگردد.و سر انجام در سال 1359 بر اثر بیماری سرطان خون  چشم از عرصه ی گیتی فروبست .

 دیوان اشعار :

رفته بودم سر حوض ،

تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند :

هیچ تقصیر درختان نیست

***

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد به اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت ازیادمن

 وتوبرود

 

اشعار دیگرش :

 

حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی !

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟

هر کجا هستی ، بگو با من .

روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

آفتابی شو!

رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.

مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.

و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.

روز خاموش است، آرام است.

از چه دیگر می کنی پروا؟

 

حافظ شیرازی

حافظ شیرازی 

 

حافظ شیرازی، شمس الدین محمد
(سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.
با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.



اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت. خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت. او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد. دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت. دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید. حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت. پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت. امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:
راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود
لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون
سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است. اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست. سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند. اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.
مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت. نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجره ای که بیندوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:
قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود. وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت. نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.
شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش
های بسیار زیباست.
غزل

سعدی


ابو محمد مشرف الدین ( شرف الدین ) مصلح بن عبدالله بن شرف الدین شیرازی ملقب به ملک الکلام و افصح المتکلمین بی شک یکی از بزرگ ترین شاعران ایران است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره کننده ی خود روشن ساخت .وی در سال 606 در شهر شیراز در خاندانی که همه از عالمان دین بودند چشم به جهان گشود . مقدمات علوم ادبی و شرعی رادر شیراز آموخت و سپس در حدود سال 620 برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه آن شهر به تحصیل پرداخت .سعدی هم در شعر و هم در نثر سخن فارسی را به کمال رسانده است و از میان آثار منظوم او ، گذشته از غزلیات و قصاید مثنوی مشهوریاست که به سعدی نامه و بوستان شهرت دارد .1- عدل 2- احسانعشق 4- تواضع 5- رضا 6- ذکر 7- تربیت 8- شکر 9- توبه 10- مناجات و ختم کتاب . تاریخ ختم این منظومه ها چنین است :

 

 به روز همایون سال سعید

 

                             به تاریخ فرخ میان دوعید

 

ز ششصد فزون بود و پنجاه و پنج

 

                             که پر درد شد این نامبرده گنج

 

 

سر انجام او در سال 695 در گذشت .

 

 

 

هزار جهد کردم که سر عشق بپوشم

           

                        نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

 

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

 

                        شمایل تو بدیدم نه عقل ماند نه هوشم

 

مگر تو روی بپوشی و فتنه با نشانی

 

                       که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم 

 

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

 

                       سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

 

                        که مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

عطارنیشابوری

عطارنیشابوری 

 

 

فرید الدین ابو حامد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحق عطار کدکنی است .ولاد تش به سال 537 در کدکن از توابع نیشابور است . پدر عطارهمواره آرزو داشت تا پسرش درجا ت کمال را طی کند و بعد بعنوان جانشین پدر کمر به خدمت خلق ببندد .یکی از تلخ ترین اتفاقات دوران زندگی عطار در سن 30 سالگی برایوی رخ داد واین اتفاق مرگ همسرش بود و او را داغدار نمود و  باعث شد که عطار به سرودن شعر درباره ی همسرش بپردازد .

 دیوان اشعار :

هر کس رخ تو بدید حیران ماند                              وز لعل لب تو لب به دندان ماند

وانکس که سر زلف پریشان تو دید                            کافر با شد اگر مسلمان ماند

 

از آثار عطار می توان به : ((اسرار نامه)) - ((الهی نامه)) - ((مصیبت نامه)) - ((جواهرالذات)) - ((وصیت نامه)) -  ((منطق الطیر)) - ((بلبل نامه)) - ((حیدر نامه)) - ((شتر نامه)) - ((مختار نامه)) - ((شاهنامه)) - ((خسرو نامه)) - ((دیوان غزلیات))- ((قصاید)) - ((رباعیات)) - ((مظهر العجایب)) - ((هیلاج نامه)) - ((لسان الغیب)) - ((مفتاح و الفتوح)) - ((بیسر نامه)) اشاره کرد . 

سر انجام وی در سال 618 بدنبا ل فتنه سراسری چنگیز زمانی که

 در زندادن بسر می برد توسط جلاد مغول زخم خورد و زمانی که

 داشت به مرگ نزدیک می شد با خون خود که  زمین ریخته شده بود.

 نوشت :

در کوی تو رسم سر فرازی این است                مستان ترا کمینه بازی این است

 

با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت                  شاید که تو را بنده نوازی این است

 

و در این هنگام بود که در گذشت .

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی 

 

 

 

حکیم الیاس بن یوسف بن زکی بن موید نظامی گنجوی از استادانبزرگ سخن و از ارکان شعر فارسی است . تولد وی در شهرگنجهمی باشد که سال 530 ه.ق در حوالی آذربایجانبوده .نظامی غیر از دیوانی که عدد ابیات آن را دولتشاه بیست هزار بیت نوشته و اکنون فقط مقداری از آن در دست است پنج مثنوی مشهوربنام پنج گنج دارد که آن را عادۀ خمسه نظامی می گویند .مثنوی های پنج گنج عبارتند از : 1- ((مخزن الاسرار)) 2- ((خسرو وشیرین)) 3- ((عشق بازی خسروپرویز با شیرین)) 4- ((لیلی ومجنون)) 5- ((اسکندر نامه)) .البته نظامی غیر از پنج گنج دیوان قصاید و غزلیاتی هم داشت .نظامی در سال 624 در گذشت ودیار فانی را وداع گفت .

دیوان اشعار :

نخستین بار گفتش ((کاز کجایی))؟

                                                        بگفت: ((از دار ملک آشنایی))

بگفت: ((آنجا به صنعت در چه کوشند؟))

                                                        بگفت: ((انده خرند و جان فروشند))

بگفتا: ((جان فروشی در ادب نیست))

                                                        بگفت: ((ازعشق بازان این عجب نیست))

بگفتا: ((از دل شدی عاشق بدین سان؟))

                                                        بگفت: ((از دل تو می گویی،من از جان))

بگفتا: ((هر شبش بینی چو مهتاب؟))

                                                        بگفت: ((آری،چو خواب آید:کجا خواب؟))

بگفتا: ((دل ز مهرش کی کند پاک؟))

                                                        بگفت: ((آنگه که باشم خفته در خاک))

بگفتا: ((گر خرامی در سرایش؟))

                                                         بگفت: ((اندازم این سر زیر پایش))

بگفتا: ((گر کند چشم ترا ریش؟))

                                                         بگفت: ((این چشم دیگر دارمش پیش))

بگفتا: ((گر کسیش آرد فراچنگ؟))

                                                         بگفت: ((آهن خوردگر خود بود سنگ))

بگفتا: ((چون نجویی سوی او راه؟))

                                                         بگفت: ((از دور شاید دید در ماه))

رودکی

رودکی 

 

 

 

بزرگترین و مشهورترین شاعر دوره سامانی، ابو عبدالله جعفر بن محمد رودکی، از اهالی رودک از قرای سمرقند بود. وی نخستین شاعر مهم زبان دری و در حقیقت پدر شعر دری محسوب می شود و کسانی که پیش از او بفارسی شعر گفته اند اشعارشان زیاد نبوده و از حیث روانی و استحکام نیز بپای اشعار رودکی نمیرسیده است.
با وجود اینکه بعضی از کسانی که درباره زندگی این شاعر نوشته اند اساساً به نابینائی او اشاره نکرده اند؛ اما نویسندگان زیادی چه آنهایی که بزمان رودکی نزدیک بوده اند و چه آنهایی که بعدها در این مورد نوشته اند، در اینمورد صراحت دارند. هر چند تشبیهات و توصیفات دقیق و لطیفی که در اشعار رودکی هست انسان را در کوری او دچار تردید میکند، لیکن در نابینائی او نباید مردد بود. حتی بنا بر نظر محققان، اینکه وی کور مادرزاد بوده مسلم شده است.
در مورد قدرت حافظه او گفته اند که در هشت سالگی تمام قرآن را از بر داشت و در این سن به شعر گفتن پرداخت و معانی دقیق میگفت. آوازی خوش و دلکش داشت و بسبب داشتن صدای خوب به نوازندگی پرداخت و از شخصی بنام بختیار که استاد موسیقی بود نواختن بربط را آموخت و در آن مهارت زیادی کسب کرد.
وقتی رودکی به دربار امیر نصر بن احمد سامانی راه یافت مورد تشویق و اکرام قرار گرفت و این پادشاه که شیفته ذوق و قریحه او شده بود، هدایای فراوان و مال بسیار به او بخشید و او را آسوده و توانگر کرد. رودکی نیز گذشته از قصاید بسیاری که در ستایش امیر گفت کتاب کلیله و دمنه و چند داستان دیگر را به فرمان او بشعر درآورد.
رودکی شاعری بزرگ و پرمایه بود و نه فقط شاعران معاصر او بلکه اکثر شاعرانی که بعد از او آمدند نیز بفضل و برتری او اقرار کرده اند و او را سلطان شاعران و استاد شاعران می شمرده اند. گذشته از این، از حیث مقدار شعر نیز شاعران دیگر بپای او نمیرسیدند.
از آثار بجا مانده چنین بر می آید که اشعار او صد دفتر می شده و یکی از شاعران قرن ششم ادعا کرده است که اشعار او را شمرده و آنرا از یک میلیون و سیصد هزار بیت هم افزون دیده است. شاید این رقم خالی از مبالغه نباشد؛ اما افسوس که از اشعار بسیار این شاعر اکنون به اندازه هزار بیت هم باقی نمانده است.
رودکی شاعری توانا و دارای طبعی سرشار بوده است؛ در وصف احوال و مناظر قدرت عجیبی نشان داده است و تشبیهات و توصیفات دقیقی در اشعار خود بکار برده است، و بعضی از نویسندگان بهمین علت گفته اند که شاعر در قسمت اول عمر خود بینا بوده است.
گذشته از شاعری رودکی در نواختن چنگ و بربط نیز مهارت تمام داشته و ظاهراً در مجالس امیر نصر و رجال دولت سامانی بسبب همین ذوق و هنر خویش عزت و حرمت بسیار پیدا کرده است.
مشهور است که سخن او در امیر تأثیر بسیار داشته و ابوالفضل بلعمی وزیر معروف نیز در عرب و عجم برای او نظیری نمی شناخته است.

وفات رودکی بسال 329 هجری قمری اتفاق افتاده است.


دیوان اشعار :  

 

از کعبه کلیسا نشینم کردی

 

                           آخر در کفر بی قرینم کردی

 

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست

 

                          ای عشق چه بی گانه ز دینم کردی

 

 

یکی دیگر از اشعارش که به سوگ پیری اشاره می کند :

 

 

من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه

 

                       تا باز نوجوان شوم و مو کنم گناه

 

چون جام ها به وقت مصیبت سیه کنند

 

                        من موی در مصیبت پیری کنم سیاه

مولوی

 

مولوی 

 

 

مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ رومی؛ فرزند بهاالدین الولد سطان العلماء در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ در شهر بلخ متولد شد.هنوز بحد رشد نرسیده بود که پدر او به علت رنجشی که از سلطان محمد خوارزمشاه پیدا کرده بود شهر و دیار خود راترک کرد و با خاندان خود به عزم حج و زیارت کعبه از بلخ مهاجرت نمود. در نیشابور به زیارت » عطار « عارف مشهور قرن هفتم شتافت . » جلال الدین « را ستایش کرد . وکتاب اسرار نامه ئ خود را به او هدیه داد.
پدرش از خراسان عزم بغداد کرد واز آنجا پس از سه روز اقامت در مدرسه مستنصریه عازم مکه شد. وپس از بر آوردن مناسک حج قصد شام کرد و مدتها در آن شهر ماند و در پایان عمر به شهر قونیه رفت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به ارشاد خلق میپرداخت.
جلال الدین محمد پس از وی در حالی که بیش از24 سال از عمرش نمی گذشت بر مسند پدر نشست و به ارشاد خلق پرداخت . در این هنگام برهان الدین محقق ترمذی که از تربیت یافتگان پدرش بود, به علت هجوم تاتار به خراسان و ویرانی آن سرزمین به قونیه آمد و مولانا او را چون مراد و پیری راه دان برگزید و پس از فوت این دانا مدت 5 سال در مدرسه پر خود به تدریس فقه و سایر علوم دین مشغول شد . تا آنکه در سال 642 هجری به شمس تبریزی برخورد .
شمس و افادات معنوی او در مولانا سخت اثر کرد . مولانا قبل از ملاقات با شمس مردی زاهد ومتعبد بود و به ارشاد طالبان وتوضیح اصول و فروع دین مبین مشغول بود . ولی پس از آشنایی با این مرد کامل ترک مجالس وعظ وسخنرانی را ترک گفت ودر جمله صوفیان صافی واخوان صفا درآمد وبه شعر وشاعری پرداخت واین همه آثار بدیع از خود به یادگار گذاشت .
شمس بیش از سه سال در قونیه نماند وبه عللی که به تفضیل در شرح احوال مولانا باید دید . شبی در سال 645 ترک قونیه گفت وناپدید شد . مولانا در فراغ او روز گار ی بس ناروا گذراند وچون از وی نا امید شد دل به وپس از او به حسام الدین چلپی سپرد و به در خواست او به سرودن اشعار مثنوی معنوی مشغول شد. و اشعار این کتاب را به حسام الدین عرضه میکرد, تا اینکه سر انجام در اوایل سال 672 هجری به دیدار یار شتافت. مولانا در زمانی می زیست که دوران اوج ترقی و درخشش تصوف در ایران بود. در طی سه قرن پیش از روزگار زندگی او, درباره اقسام علوم ادبی , فلسفی , دینی و غیره به همت دانشمندان و شاعران و نویسندگان نام آور ایرانی مطالعات عمیق انجام گرفته وآثار گرانبهایی پدید آمده بود.
شعر فارسی در دوره های پیش از مولانا با طلوع امثال رودکی , عنصری , ناصر خسرو , مسعود سعد , خیام ,انوری ,نظامی ,خاقانی راه درازی سپرده ودر قرن هفتم هجری که زمان زندگانی مولوی است , به کمال خود رسیده بود. شعر عرفانی هم در همین دوره به پیشرفت های بزرگ نائل آمده و بدست عرفای مشهوری همچون سنایی , عطار و دیگران آثار با ارزشی مانندحدیقه , منطق الطیر , مصیبت نامه , اسرار نامه و غیره پدید آمده بود.
مولوی را نمی توان نماینده دانشی ویژه و محدود به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بنامیم یا فیلسوف یا مورخ یا عالم دین, در این کار به راه صواب نرفته ایم . زیرا با اینکه از بیشتر این علوم بهره وافی داشته و گاه حتی در مقام استادی معجزه گر در نوسازی و تکمیل اغلب آنها در جامعه شعرگامهای اساسی برداشته , اما به تنهایی هیچ یک از اینها نیست, زیرا روح متعالیو ذوق سرشار, بینش ژرف موجب شده تادر هیچ غالبی متداول نگنجد.
شهرت بی مانند مولوی بعنوان چهره ای درخشان و برجسته در تاریخ مشاهیرعلم و ادب جهان بدان سبب است که وی گذشته از وقوف کامل به علوم وفنون گوناگون, عارفی است دل اگاه, شاعری است درد شناس, پر شور وبی پروا و اندیشه وری است پویا که ادمیان را از طریق خوار شمردن تمام پدیده های عینی و ذهنی این جهان, همچون: علوم ظاهری , لذایذ زود گذر جسمانی, مقامات و تعلقات دنیوی , تعصبات نژادی, دینی و ملی, به جستجوی کمال و ارام و قرار فرا می خواند. آنچه مولانا میخواهد تجلی خلق و خوی انسانی در وجود آدمیان است که با تزکیه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ایثا و شوق به زندگی و ترک صفات ناستوده به حاصل می آید.
هنر بزرگ او بحث و برسی های دلنشین و جاودانه ای است که به دنبال داستان ها پیش می آورد و اندیشه های درخشان عرفانی و فلسفی خود را در قالب آنها قرار میدهد. داستان بهانه ای است تا بهتر بتواند در پی حوادثی که در قصه وصف شده ، مقاصد عالی خود را بیان دارد.

در تعریف تصوف سخنان بسیار آمده است. از ( ابو سعید ابو الخیر ) پرسیدند که صوفی کیست؟ گفت: آنکه هر چه کند به پسند حق کند و هر چه حق کند او بپسندد. صوفیان ترک اوصاف و بی اعتنایی به جسم و تن را واجب می شمارند و دور ساختن صفات نکوهیده را آغاز زندگی نو وتولدی دیگر به شمار می آورند.

از معروفترین کتابهای مولانامی توان به دیوان شمس، مثنوی معنوی و فیه ما فیه اشاره کرد.

در غروب روز ۵جمادی الاخر ۶۷۲ه.ق در سن ۶۸ سالگی در قونیه فوت کرد که الان مقبره این شاعر برزگ قرن ششم در قونیه (ترکیه امروزی) می باشد که محل زیارت عاشقان و شیفتگان این شاعر برزگ هستند.


دیوان اشعار :

 

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

 

                   دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

 

دیده ی سیر است مرا جان دلیر است مرا

 

                   زهره ی شیر است مرا زهره ی تابنده شدم

 

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای

 

                   رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

 

گفت که سرمست نه ای روکه ازاین دست نه ای

 

                   رفتم و سر مست شدم وز طرب آکنده شدم

 

گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای

 

                   پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

 

گفت که تو زیر ککی مست خیالی و شککی

 

                   گول شدم هول شدم وزهمه بر کنده شدم

 

گفت که تو شمع شدی قبله ی این جمع شدی

 

                    جمع نیم شمع نیم دوده پراکنده شدم

 

گفت که شیخی وسری پیشرو و راه بری

 

                    شیخ نیم پیش نیم امر ترا بنده شدم

 

گفت که با بال و پری من پرو بالت ندهم

 

                    درهوس بال و پرش بی پرو پر کنده شدم

فردوسی

 فردوسی 

فردوسی استاد بی همتای شعر و خرد پارسی و بزرگترین حماسه سرای جهان است. اهمیت فردوسی در آن است چه با آفریدن اثر همیشه جاوید خود، نه تنها زبان ، بلکه کل فرهنگ و تاریخ و در یک سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ایرانی را جاودانگی بخشید و خود نیز برآنچه که میکرد و برعظمت آن ، آگاه بود و می دانست که با زنده نگه داشتن زبان ویژه یک ملت ، در واقع آن ملت را زندگی و جاودانگی بخشیده است .

بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کـردم بدیــن پــــارسی

فردوسی در سال 329 هجری برابر با 940 میلادی در روستای باژ از توابع طوس در خانواده ای از طبقه دهقانان دیده به جهان گشود و در جوانی شروع به نظم برخی از داستانهای قهرمانی کرد. در سال 370 هجری برابر با 980 میلادی زیر دید تیز و مستقیم جاسوس های بغداد و غزنین ، تنظیم شاهنامه را آغاز می کند و به تجزیه و تحلیل نیروهای سیاسی بغداد و عناصر ترک داخلی آنها می پردازد. فردوسی ضمن بیان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنین ، بلکه با عناصر داخلی آنها نیز می ستیزد و در واقع ، طرح تئوری نظام جانشین عرب و ترک را می ریزد حداقل آرزوی او این بود که ترکیبی از اقتدار ساسانیان و ویژگیهای مثبت سامانیان را در ایران ببیند. چهار عنصر اساسی برای فردوسی ارزشهای بنیادی و اصلی به شمار می آید و او شاهنامه خود را در مربعی قرار داده که هر ضلع آن بیانگر یکی از این چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: ملیت ایرانی ، خردمندی ، عدالت و دین ورزی او هر موضوع و هر حکایتی را برپایه این چهار عنصر تقسیم می کند. علاوه بر این ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگی ما ایرانیان است که می کوشد تا به تاخت و تاز ترک های متجاوز و امویان و عباسیان ستمگر پاسخ دهد او ایرانی را معادل آزاده می داند و از ایرانیان با تعبیر آزادگان یاد می کند؛ بدان سبب که پاسخی به ستمهای امویان و عباسیان نیز داده باشد؛ چرا که مدت زمان درازی ، ایرانیان ، موالی خوانده می شدند و با آنان همانند انسان های درجه دوم رفتار می شد بنابراین شاهنامه از این منظر، بیش از آن که بیان اندیشه ها و نیات یک فرد باشد، ارتقای نگرشی ملی و انسانی و یا تعالی بخشیدن نوعی جهانبینی است.

سی سال بعد یعنی در سال 400 هجری برابر با 1010 میلادی پس از پایان خلق شاهنامه این اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوی نشان داده می شود. به علت های گوناگون که مهمترینشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حکومتی با فردوسی باعث برگشتن فردوسی به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسی در سال 411 هجری برابر با 1020 میلادی در زادگاه خود بدرود حیات گفت ولی یاد و خاطره اش برای همه دوران در قلب ایرانیان جاودان مانده است.

زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداریم ، تقریبا چیزی از شخصیت ، عقاید، خاطرات و افکار نظام یافته ما باقی نخواهد ماند بدون زبان ، موجودیت انسان هم به پایان می رسد زبان ، ذخیره نمادین اندیشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداری ها، افکار قالبی و انگیزه هایی است که در سوق دادن و تجلی هویت فرهنگی انسانها نقش اساسی دارد.همگان بر این باورند که واژه ها در کارگاه اندیشه و جهان بینی اندیشمندان و روشنفکران هر دوره در هم می آمیزند تا زایش مفاهیم عمیق انسانی تا ابد تداوم یابد. با وجود این ، در یک داوری دقیق ، تمایزات غیرقابل کتمان و قوت کلام سخنسرای نام آور ایرانی حکیم ابوالقاسم فردوسی با همتایان همعصر خود آشکارا به چشم می خورد زبان و کلمات برآمده از ذهن فرانگر و تیزبین او، در محدودیت قالبهای شعری ، تن به اسارت نمی سپارد و ناگزیر به گونه شگفت آوری زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسی به علت ضرورت زمانی و جو اختناق حاکم در زمان خود، بالاجبار برای بیان مسائل روز: زبانی کنایه و اسطوره ای انتخاب کرده است ؛ در حالی که محتوای مورد بحث او مسائل جاری زمان است بدین اعتبار، فردوسی از معدود افرادی است که توان به تصویر کشیدن جنایات قدرت سیاسی زمان خویش را داشته است پایان سخن آن که انگیزه فردوسی از آفریدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی خلفای عباسی و سلطه امیران ترک بود .

 

 دیوان اشعار :  

 

 

از آغاز باید بدانی درست

 

                                سرمایه گوهران از نخست

 

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

 

                                بدان تا توانایی آرد پدید

 

سرمایه گوهران این چهار چیز

 

                                برآورده بی رنج و بی روزگار

 

یکی آتشی بر شده تابناک

 

                                میان آب و باد از بر تیره خاک

 

نخستین که آتش به جنبش دمید

 

                                ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

 

وزان پس ز آرام سردی نمود

 

                                 ز سردی همان باز تر می فزود

 

چو این چار گوهر به جای آمدند

 

                                 ز بهر سپنجی سرای آمدند

 

گهرها یک اندر دگر ساخته

 

                                 ز هرگونه گردن بر افراخته

 

پدید آمد این گنبد تیز رو

 

                                 شگفتی نمایند نوبه نو

 

ابر ده و دو هفت شد کدخدای

                                         

                                 گرفتند هر یک سزاوار جای

 

در بخشش و دادن آمد پدید

 

                                 ببخشید دانا چنان چون سزید

 

فلک هایک اندر دگر بسته شد

 

                                 بجنبید چون کار پیوسته شد

 

چودریاوچون کوه وچون دشت وراغ

                                       

                              زمین شد به کردار روشن چراغ

 

دکتر علی شریعتی

جملات آئین زندگی دکتر علی شریعتی

وقتی نمی توانی فریاد بزنی ناله نکن!خاموش باش.قرنها نالیدن به کجا انجامید؟تو    محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باش.

اگر پیاده هم  شده است سفرکن،درماندن می پوشی.

خدایا!آرامشی عطا فرما تا بپذیرم،آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم و شهامتی،تا تغییر دهم آنچه راکه می توانم و دانشی،تابدانم تفاوت این دو را.

ایمان بی عشق،اسارت دردیگران است و عشق بی ایمان،اسارت درخود.

اگر تنهاترین تنها شوم بازهم خداهست،خدا جایگزین همه ی نداشتن هاست.

در دردها،دوست را خبر نکردن خودیک عشق ورزیدن است.تقیه ی درد،زیباترین نمایش ایمان است.

مردن اگر خوب انجام شود،دیگران کار رااتمام خواهند کرد.

اگر می خوانم،می جوییم،می یابم و می گویم،انگیزه ی درد است که ریشه درجانم داردواگر از این همه سربتابم دردباجان یکی شده،خواهدم کشت.

آنجا که عشق فرمان می دهد،محال سر تسلیم فرود می آورد.

آنها که رفتند کار حسینی کردند وآنها که ماندند باید کار زینبی کنندوگرنه یزیدین.

خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز،چگونه مردن راخود خواهم آموخت.

خدایا،دربرابر هرآنچه انسان ماندن رابه تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن.

انسان،خدا گونه ای در تبعید است.

دوست داشتن از عشق برتر است ومن هرگز خودرا تا سطح بلندترین قله های عشق های بلند پایین نخواهم آورد.

خوشبختی هیچ نیست جز لذت و آرامش کسی که دیگر هیچ چیز به یاد نمی آورد.

اسمم را پدرم انتخاب کرد ونام خانواده گیم را جدم،دیگر بس است راهم را خودم انتخاب کنم.

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم،که ساله به اجبار خواهیم خفت.

بدتر از توجیه های غلط،توجیه های درست!یعنی تکیه کردن بریک حقیقت برای پایمال کردن حقیقت دیگر.

آزادی تو مذهب من است،خوشبختی تو عشق من است وآینده ی تو تنها آرزوی من.

هر انقلابی دوچهره دارد:1- خون 2- پیام

دوست داشتن کسی لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

در روزگار جهل،شعود خودجرم است.

در عطا کردن است که ستوده می شویم ودر نخشیدن است که بخشیده می شویم.

استوار ماندن و زیر هرباری نرفتن،دین من است.

ذوحی که پیام دارد،نه مرید می طلبد نه عاشق.

هر انسانی،کتابی است در انتظار خواننده اش.

عشق یک فریب بزرگ است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی و بی انتها.

در دشمنی دورنگی نیست،کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند.

عشق چه آسمان باشد چه زمینی،عاقبتش به طرف خدااست.

بزرگی و کوچکی عمل ارزش ندارد.جهت عمل است که ارزش دارد.

برای خراب کردن یک حقیقت،خوب به آن حمله نکنید.بد  از آن دفاع کنید.

دلی که از بی کسی غمگین است،هرکسی را می تواند تحمل کند.

فلسفه زندگی امروز در این جمله خلاصه می شود:

«فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی.

مئسولیت زاده تئانایی نیست،زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.

آنان که می فهمند غذاب  می کشند و آنان که نمی فهمند غذاب می دهند.

آنگاه که تقدیر واقع نگردیده،از تدبیر همکاری ساخته نیست.

آنان که نسیم گذشت از کوچه باغ دلشان عبور کند از قبیله ی بهارند.

دربهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

خوشبختی فرزند نامشروع و حماقت است.اگر بتوانند نفهمند می توانند خوشبخت باشند.

سکوت عجب فریاد رسایی است،آنجا که حنجره ی ای برای فریاد نمی ماند.

چه غم انگیز است عمری گداختن از غم نبودن کسی که تابود از غم نبودن تو می گداخت.

خدایا مرا درایمان،اطاعت مطلق بخش تا درجهان عصیان مطلق باشم.

لطفاْ بعد از خواندن جملات نظر یادتون نره.